زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با سیدالشهدا در بازگشت به کربلا
من آن عـقـیـله، بضـعـۀ پاک بـتولم من روضه خـوان مـقـتل آل رسولم من کوه صبرم، داغِ غم بسیار دیدم من مـادرم بـیـن در و دیــوار دیـدم من فرق خونین پدر را دیدهام… آه در طشت خون، لخته جگر را دیدهام… آه ای وای من دیـدم تمام صحـنهها را بالای تل، غوغای شمر و ضربهها را من کاخ ظلـم شامیان ویـران نمودم با خطبههای حـیدری طوفان نمودم من کوفه را یک بار دیگر فتح کردم من شام را با چند دخـتر فـتح کردم من زیر و رو کردم بساط ظالمان را مـن آبـرو بـردم، تـمـام کـافـران را پـیـغـمـبرم، پـیـغـام تو تا شـام بُـردم اما هزاران سنگِ رویِ بام خوردم من زینبم با سینهای خون و دلی ریش من زینبم اما کمی نـیـلی تر از پیش ای عالـم و آدم گـرفـتـار و فـقـیرت بـودم بــلاگـردان طـفـلان اسـیـرت هر چند زینب بعد تو بیبال و پر شد هر جا که آمد ضربهای، زینب سپر شد از کـربـلا تا شـام خـوردم تـازیـانه سر تا به پایم گشته چون گل پر نشانه برخیز و خواهر را ببین، ای یار زینب من زینب شـرمـنـدهام، سالار زینب رفـتـیـم از این خاک غربت با رقیه برگـشـتـهام حـالا ببین اما رقـیه… |